1 میشود خون خوردن من ظاهر از رخسار یار از گلستان حسن سعی باغبان پیدا شود
1 فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است این کمان، پشت سر تیر فراوان دیده است
1 بر دانهٔ ناپخته دویدیم چو آدم ما کار خود از روز ازل خام گرفتیم
1 بیگناهی کم گناهی نیست در دیوان عشق یوسف از دامان پاک خود به زندان میشود
1 غیر از خدا که هرگز، در فکر او نبودی هر چیز از تو گم شد، وقت نماز پیداست
1 صلح از فلک به دیدهٔ بیدار کردهایم رو در صفا و پشت به زنگار کردهایم
1 هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است
1 ز من کناره کند موج اگر حباب شوم فریب من نخورد تشنه گر سراب شوم
1 بوسه هر چند که در کیش محبت کفرست کیست لبهای ترا بیندو طامع نشود؟
1 زان چهرهٔ عرقناک، زنهار بر حذر باش سیلاب عقل و هوش است، این قطرههای باران