نمیباید سلاحی از صائب تبریزی دیوان اشعار 1129
1. نمیباید سلاحی تیزدستان شجاعت را
که در سر پنجه خصم است شمشیری که من دارم
...
1. نمیباید سلاحی تیزدستان شجاعت را
که در سر پنجه خصم است شمشیری که من دارم
...
1. تماشای بهشت از خلوتم بیرون نمیآرد
به است از جنت در بسته زندانی که من دارم
...
1. ز اکسیر قناعت میشمارم نعمت الوان
اگر رنگین به خون گردد لب نانی که من دارم
...
1. امیدم به بی دست و پایی است، ورنه
چه کار آید از دست و پایی که دارم؟
...
1. سپندست کز جا جهد، جا نماید
درین انجمن آشنایی که دارم
...
1. گویند به هم مردم عالم گلهٔ خویش
پیش که روم من که ز عالم گله دارم؟
...
1. نگاه گرم را سر ده به جانم تا دلی دارم
مرا دریاب ای برق بلا تا حاصلی دارم
...
1. از من خبر دوری این راه مپرسید
چندان نفسم نیست که پیغام گذارم
...
1. جگر سنگ به نومیدی من میسوزد
آب حیوانم و از ریگ روان تشنهترم
...
1. میکنم در کار ساحل این کهن تابوت را
تا به کی سیلی درین دریای طوفانی خورم؟
...
1. تا به کی بر دل ز غیرت زخم پنهانی خورم
با تو یاران می خورند و من پشیمانی خورم
...
1. چه نسبت است به مژگان مرا نمیدانم
که پیش چشمم و از پیش چشمها دورم
...