1 خانهای از خانه آیینه دارم پاکتر هر چه هر کس آورد با خویش مهمانش کنم
1 حسرت ما را به عمر رفته، چون برگ خزان میتوان دانست از دستی که بر هم سودهایم
1 نیست غیر از بحر، چون سیلاب، ما را منزلی گرد راه از خویش در آغوش یار افشاندهایم
1 نیفشانم چو یوسف تا ز دامن گرد تهمت را به تکلیف عزیزان من ز زندان بر نمیآیم
1 دور نشاط زود به انجام میرسد می چون دو سال عمر کند، پیر میشود
1 حسن در زندان همان بر مسند فرماندهی است من عزیز مصر را در وقت خواری دیدهام
1 بس که گشتم مضطرب از لطف بیاندازهاش تا به لب بردن، تمام این ساغر سرشار ریخت
1 از سنگلاخ دنیا، ای شیشه بار بگذر چون سیل نو بهاران، زین کوهسار بگذر
1 دولت سنگدلان زود بسر میآید سیل از سینه کهسار به سرعت گذرد
1 هستی موهوم موج سرابی بیش نیست به که بر لوح وجود خود خط باطل کشم