هنوزم از دهان از صائب تبریزی دیوان اشعار 1105
1. هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر میآمد
که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر میگفتم!
...
1. هنوزم از دهان چون صبح بوی شیر میآمد
که چون خورشید، مطلعهای عالمگیر میگفتم!
...
1. من آن روزی که برگ شادمانی داشتم چون گل
بهار خندهرو را غنچه تصویر میگفتم
...
1. بود از موی سفید امید بیداری مرا
بالش پر گشت آن هم بهر خواب غفلتم
...
1. عالم بیخبری بود بهشت آبادم
تا به هوش آمدم از عرش به فرش افتادم
...
1. از دم تیغ که هر دم به سرم میبارد
میتوان یافت که سهوالقلم ایجادم
...
1. عنانداری نمیآمد ز من سیل بهاران را
دل دیوانه را در کوچه و بازار سر دادم
...
1. منم آن غنچه غافل که ز بیحوصلگی
سر خود در سر یک خنده بیجا کردم
...
1. چو نقش پا گزیدم خاکساری تا شوم ایمن
ندانستم ز همواری فزون پامال میگردم
...
1. من که بودم گردباد این بیابان، عاقبت
چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم
...
1. از خاکیان ز صافی طینت جدا شدم
از دست روزگار برون چون دعا شدم
...
1. درین قلمرو آفت، ز ناتوانیها
به هر کجا که نشستم خط غبار شدم
...
1. فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم
صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم
...