1 مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم
1 طی شد ایام جوانی از بناگوش سفید شب شود کوتاه، چون صبح از دو جانب سر زند
1 به میزان قیامت، بیش کم، کم بیش میآید زبان این ترازو را نمیدانم، نمیدانم
1 من گرفتم که قمار از همه عالم بردی دست آخر همه را باخته میباید رفت
1 ابرام در شکستن من اینقدر چرا؟ آخر نه من به بال تو پرواز میکنم؟
1 زلیخا چشم یاری از صبا دارد،نمیداند که بوی پیرهن چشم چون دستار میباید
1 هر که از حلقهٔ ارباب ریا سالم جست هیچ جا تا در میخانه نگیرد آرام
1 ای که میجویی گشاد کار خود از آسمان آسمان از ما بود سرگشتهتر در کار خویش
1 گریهها در پرده دارد عیشهای بیگمان خندهٔ بی اختیار برق، باران آورد
1 بر نمیدارد زمین خاکساری امتیاز در فتادن، سایهٔ شاه و گدا یکسان بود