چشم گشایش از از صائب تبریزی دیوان اشعار 1081
1. چشم گشایش از خلق، نبود به هیچ بابم
در بزم بیسوادان، لب بسته چون کتابم
...
1. چشم گشایش از خلق، نبود به هیچ بابم
در بزم بیسوادان، لب بسته چون کتابم
...
1. محرمی نیست در آفاق به محرومی من
عین دریایم و سرگشتهتر از گردابم
...
1. مکن ای شمع با من سرکشی، کز پاکدامانی
به یک خمیازه خشک از تو قانع همچو محرابم
...
1. گر شوی با خبر از سوز دل بیتابم
دم آبی نخوری تا نکنی سیرابم
...
1. نگردید از سفیدیهای مو آیینهام روشن
زهی غفلت که در صبح قیامت میبرد خوابم
...
1. چهرهٔ یوسف ز سیلی گرمی بازار یافت
سایهٔ دستی ز اخوان وطن میخواستم!
...
1. چه شبها روز کردم در شبستان سر زلفش
که اوراق دل صد پاره را بر یکدگر بستم
...
1. به تکلیف بهاران شاخسارم غنچه میبندد
اگر در دست من میبود، اول بار میبستم
...
1. از خود مرا برون بر، تا کی در این خرابات
مستی و هوشیاری، سازد بلند و پستم
...
1. چه با من میتواند شورش روز جزا کردن؟
که از دل سالها دامان محشر بود در دستم
...
1. تهی شود به لبم نارسیده رطل گران
ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
...
1. جدا چو دست سبو از سرم نمیگردد
ز بس به فکر تو مانده است زیر سر دستم
...