1 خزان ز غنچهٔ تصویر، راست میگذرد همیشه جمع بود خاطری که غمگین است
1 مرو از پرده برون بر اثر نکهت زلف که سر از کوچهٔ زنجیر برون میآرد!
1 بازی جنت مخور، کز بهر عبرت بس بود آنچه آدم دید ازان گندم نمای جو فروش
1 در عالم ایجاد من آن طفل یتیمم کز شیر، به دشنام کند دایه خموشم
1 ره ندارد جلوهٔ آزادگی در کوی عشق سرو اگر کارند اینجا بید مجنون میدمد
1 شیوه عاجز کشی از خسروان زیبنده نیست بی تکلف، حیلهٔ پرویز نامردانه بود
1 دل دشمن به تهیدستی من میسوزد برق ازین مزرعه با دیدهتر میگذرد
1 درآمدم چو به مجلس، سپند جای نمود ستاره سوختگان قدردان یکدگرند
1 یک دل به جان رساند من دردمند را با صد دل شکسته صنوبر چه میکند؟
1 به صد خون جگر دل را صفا دادم، ندانستم که چون آیینه روشن شد، به روشنگر نمیماند