از طلوع و از از صائب تبریزی دیوان اشعار 1033
1. از طلوع و از غروب مهر روشن شد که چرخ
هر که رابرداشت صبح از خاک، شام افتد به خاک
...
1. از طلوع و از غروب مهر روشن شد که چرخ
هر که رابرداشت صبح از خاک، شام افتد به خاک
...
1. غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند
گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک
...
1. از هجر شکوه با در و دیوار میکنم
چون داغ دیدهای که کند گفتگو به خاک
...
1. در زهد من نهفته بود رغبت شراب
چون نغمههای تر که بود در رباب خشک
...
1. عالم خاک از وجود تازه رویان مفلس است
بر نمیخیزد گل ابری ازین دریای خشک
...
1. بال و پر همند حریفان سست عهد
بو میرود به باد چو از گل پرید رنگ
...
1. در جام لاله و قدح گل غریب بود
در دور عارض تو به مصرف رسید رنگ
...
1. خندهٔ کبک از ترحم هایهای گریه شد
تا که رادر کوهسار عشق آمد پا به سنگ؟
...
1. همچنان در جستجوی رزق خود سرگشتهام
گرچه گشتم چون فلاخن قانع از دنیا به سنگ
...
1. نفس رسید به پایان و در قلمرو خاک
نیافتیم فضای نفس کشیدن دل
...
1. علاج کودک بدخو ز دایه میآید
کجاست عشق، که در ماندهام به چارهٔ دل
...
1. نمیروم قدمی راه بی اشارهٔ دل
که خضر راه نجات است استخارهٔ دل
...