1 فرصت نمیدهد که بشویم ز دیده خواب از بس که تند میگذرد جویبار عمر
1 آسایش تن غافلم از یاد خدا کرد همواری این راه مرا سر به هوا کرد
1 هر کسی تخمی به خاک افشاند و ما دیوانگان دانه زنجیر در دامان صحرا کاشتیم
1 یاد آن جلوهٔ مستانه کی از دل برود؟ این نه موجی است که از خاطر ساحل برود
1 برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
1 میان شیشه و سنگ است خصمی دیرین دل مرا و ترا چون توان به هم پیوست ؟
1 آغوشم از کشاکش حسرت چو گل درید شاخ گلی ندید شبی در کنار خویش
1 ای خضر، غیر داغ عزیزان و دوستان حاصل ترا ز زندگی جاودانه چیست ؟
1 به قرب گلعذاران دل مبندید وصیت نامه شبنم همین است
1 دل ز همدردان شود از گریه خالی زودتر وقت شمعی خوش که پا در حلقه ماتم نهاد