1 بردار نقاب ای صنم از حسن خداداد تا کعبه روان روی به بتخانه گذارند
1 بر گرانباری من رحم کن ای سیل فنا که من این بار به امید تو برداشتهام
1 خزان رسید و گل افشانی بهار نماند به دست بوسه فریب چمن، نگار نماند
1 دل آزاده درین باغ اقامت نکند وحشت سرو ز برچیدن دامان پیداست
1 جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون خنده در هنگامهٔ ماتم نمیباید زدن
1 چیدهایم از دو جهان دامن الفت چون سرو هر که از ما گذرد آب روان میدانیم
1 چون گوهر گرامی آدم درین بساط مسجود آفرینش و مردود آتشم
1 چون سرو گذشتم ز ثمر تا شوم آزاد صد سلسله از برگ نهادند به پایم
1 زین بیابان گرمتر از ما کسی نگذشته است ما ز نقش پا چراغ مردم آیندهایم
1 دارد خط پاکی به کف از سادهدلیها دیوانهٔ ما را چه غم از روز حساب است ؟