1 شبنم از سعی به سرچشمهٔ خورشید رسید قطره ماست که زندانی گوهر شده است
1 شبنم دو بار بازی بستان نمیخورد دل را به رنگ و بوی جهان بازگشت نیست
1 گریبان چاک از مجلس میا بیرون، که میترسم گل خورشید خود را در گریبان تو اندازد
1 از شرم نیست بال و پر جستجو مرا چون باز چشم بسته شکارم دل خودست
1 نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام از حق گذشتهایم و به باطل نمیرسیم
1 فروغ عاریت بانور ذاتی برنمیآید که روز ابر باشداز شب مهتاب روشنتر
1 از دم تیغ که هر دم به سرم میبارد میتوان یافت که سهوالقلم ایجادم
1 نادان دلش خوش است به تدبیر ناخدا غافل که ناخدا هم ازین تخته پارههاست
1 شاهی و عمر ابد هر دو به یک کس ندهند ای سکندر، طمع از چشمهٔ حیوان بردار
1 در گوشه فقس مگر از دل برآورم این خارهاکه در دلم از آشیانه است