حاصل من چو مه از صائب تبریزی دیوان اشعار 997
1. حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ
تیر باران اشارت بود از شهرت خویش
...
1. حاصل من چو مه نو ز کمانخانه چرخ
تیر باران اشارت بود از شهرت خویش
...
1. چون هر چه وقف گشت بزودی شود خراب
کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش
...
1. هر چند تا جریم، فرومایه نیستیم
تابر زیان خلق گزینیم سود خویش
...
1. در دبستان وجود از تیره بختی چون قلم
رزق من کوتاهی عمرست از گفتار خویش
...
1. کاش می دیدی به چشم عاشقان رخسار خویش
تا دریغ از چشم خود میداشتی دیدار خویش
...
1. حرف سبک نمی بردم از قرار خویش
از هر صدا چو کوه نبازم وقار خویش
...
1. ای که میجویی گشاد کار خود از آسمان
آسمان از ما بود سرگشتهتر در کار خویش
...
1. آغوشم از کشاکش حسرت چو گل درید
شاخ گلی ندید شبی در کنار خویش
...
1. نکند باد خزان رحم به مجموعهٔ گل
من به امید چه شیرازه کنم دفتر خویش ؟
...
1. از گهر سنجی این جوهریان نزدیک است
که ز ساحل به صدف باز برم گوهر خویش
...
1. ریخت از رعشه خجلت به زمین ساغر خویش
ما و دریا نمودیم به هم گوهر خویش
...
1. خود کردهام به شکوهتر خصم جان خویش
کافر مباد کشتهٔ تیغ زبان خویش !
...