1 غمنامهٔ حیات مرا نیست پشت و روی بیداریم به خواب پریشان برابرست
1 خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من مشت خونی میتوانستم به پای دار ریخت
1 کنعان ز آب دیده یعقوب شد خراب ابر سفید اینهمه باران نداشته است
1 پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست هر که برداشته بار از دگران در پیش است
1 درین قلمرو آفت، ز ناتوانیها به هر کجا که نشستم خط غبار شدم
1 جهان به مجلس مستان بی خرد ماند که در شکنجه بود هر کسی که هشیارست
1 نیست در روی زمین، یک کف زمین بیانقلاب وقت آنان خوش که در زیر زمین خوابیدهاند
1 از فروغ لاله آتش زیر پا دارد بهار چون گل رعنا، خزان را در قفا دارد بهار
1 شعار حسن تمکین، شیوه عشق است بیتابی به پایان تا رسد یک شمع، صد پروانه میسوزد
1 یارب مرا ز پرتو منت نگاه دار شمع مرا ز دست حمایت نگاه دار