1 نیم به خاطر صحرا چو گردباد گران نفس چو راست کنم، میبرم گرانی خویش
1 کجاست تیشه فرهاد و مرگ دستآموز؟ که ماند کوه غم و غمگسار رفت به گرد
1 بر جبههاش غبار خجالت نشسته باد! سیلی که بر خرابه من ترکتاز کرد
1 ز ناکامی گل از همصحبتان یار میچینم گلی کز یار باید چیدن از اغیار میچینم
1 خواه در مصر غریبی، خواه در کنج وطن همچو یوسف، بی گنه در چاه و زندان بودهایم
1 روشندلان همیشه سفر در وطن کنند استاده است شمع و همان گرم رفتن است
1 غافل به ماندگان نظر از رفتگان کند گر صد هزار خلق رود پیش ازو به خاک
1 ز شرم گنه، سرو موزون ز خاکم سرافکنده چون بید مجنون برآید
1 نومید نیستم ز ترازوی عدل حق زان سر دهند هر چه ازین سر ندادهاند
1 نظر برداشت شبنم در هوای آفتاب از گل به امید که من از عارض او چشم بردارم؟