1 من آن شکسته پر و بال طایرم چون چشم کز آشیانه پریدن ز من نمیآید
1 آه ازین شورش که ناز دولت بیدار را از سبک قدران سنگین خواب میباید کشید
1 چون صبح اگر عزیمت صادق مدد کند آفاق را به یک دو نفس میتوان گرفت
1 نسخهٔ مغلوط عالم قابل اصلاح نیست وقت خود ضایع مکن، بر طاق نسیانش گذار
1 عرق شرم مرا فرصت نظاره نداد دیده خون میخورد آنجا که نگهبانی هست
1 پیش ازان کز یکدگر ریزیم چون قصر حباب خیز تا چون موجهٔ دریا وداع هم کنیم
1 غافل کند از کوتهی عمر شکایت شب در نظر مردم بیدار، بلندست
1 صد بیابان درمیان دارند از بی نسبتی گر به ظاهر کوه باصحرا به هم پیوسته است
1 رسم است که از جوش ثمر شاخ شود خم ای پیر، ترا حاصل ازین قد دو تا چیست ؟
1 فکر شنبه تلخ دارد جمعه را بر کودکان من چسان غافل به پیری از غم فردا شوم؟