1 فیض در بیخبری بود چو هشیار شدم صرفه در خواب گران بود چو بیدار شدم
1 سیل درماندهٔ کوتاهی دیوار من است بی سرانجامی من خانه نگهدار من است
1 ربوده است ز من اختیار، جذبهٔ بحر عنان گسستهتر از رشتههای بارانم
1 به تماشا ز بهشت رخ او قانع باش که گل و میوه این باغ به چیدن نرسد
1 گل را به رو اگر نشناسیم عیب نیست ما چشم در حریم قفس باز کردهایم
1 ز روی گرم، کار مهر تابان میکند ساقی ازین میخانه کس با دامنتر بر نمیگردد
1 نیست از خونابه نوشان هیچ کس جز من به جا ساغر یک بزم میباید مرا تنها کشید
1 نماند از سردمهریهای دوران در جگر آهم درختی را که سرما سوخت، دودش بر نمیآید
1 گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست
1 عشق از ره تکلیف به دل پا نگذارد سیلاب نپرسد که در خانه کدام است