نفس سوختهٔ لاله، از صائب تبریزی دیوان اشعار 541
1. نفس سوختهٔ لاله، خطی آورده است
از دل خاک، که آرام در آنجا هم نیست
1. نفس سوختهٔ لاله، خطی آورده است
از دل خاک، که آرام در آنجا هم نیست
1. عدم ز قرب جوار وجود زندان است
وگرنه کیست که از زندگی پشیمان نیست
1. نه همین موج ز آمد شد خود بی خبرست
هیچ کس را خبر از آمدن و رفتن نیست
1. دل نازک به نگاه کجی آزرده شود
خار در دیده چو افتاد، کم از سوزن نیست
1. به که در غربت بود پایم به زندان ای پدر
یک قدم بی چاه در صحرای کنعان تو نیست
1. ای نسیم پیرهن بر گرد از کنعان به مصر
شعله شوق مرا حاجت به دامان تو نیست
1. گر محتسب شکست خم میفروش را
دست دعای باده پرستان شکسته نیست
1. یک دل آسوده نتوان یافت در زیر فلک
در بساط آسیا یک دانهٔ نشکسته نیست
1. چون طفل نوسوار به میدان اختیار
دارم عنان به دست و به دستم اراده نیست
1. چون وانمیکنی گرهی، خود گره مشو
ابرو گشاده باش چو دستت گشاده نیست
1. غنچهٔ تصویر میلرزد به رنگ و بوی خویش
در ریاض آفرینش یک دل آسوده نیست
1. از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی قبله را خبری از اشاره نیست