1 تانظر از گل رخسار تو برداشتهام مژه دستی است که در پیش نظر داشتهام
1 چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است
1 میتوان بر خود گوارا کرد مرگ تلخ را زندگانی را به خود هموار کردن مشکل است
1 بی نیاز از خلق از دست دعای خود شدم حاصل عالم ازین یک کف زمین برداشتم
1 نام بلبل ز هواداری عشق است بلند ورنه پیداست چه از مشت پری برخیزد
1 دم جان بخش نسیم سحری را دریاب پیش ازان کز نفس خلق مکدر گردد
1 نیست در عالم ایجاد به جز تیغ زبان بیگناهی که سزاوار به حبس ابدست !
1 بی عزیزان، مرگ پابرجاست عمر جاودان ما چو اسکندر دل از آب بقا برداشتیم
1 من که بودم گردباد این بیابان، عاقبت چون ره خوابیده بار خاطر صحرا شدم
1 سیل از بساط خانه بدوشان چه میبرد؟ ملک خراب را غمی از ترکتاز نیست