1 نقش پای رفتگان هموار سازد راه را مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است
1 مرا به بلبل تصویر رحم میآید که در هوای تو بال و پری به هم نزده است
1 جان میدهد چو شمع برای نسیم صبح هر کس تمام شب نفس آتشین زده است
1 از باده خشک لب شدن و مردنم یکی است تا شیشهام تهی شده، پیمانه پر شده است
1 خاطر از سبحه و زنار مکدر شده است ریسمان بازی تقلید مکرر شده است
1 شبنم از سعی به سرچشمهٔ خورشید رسید قطره ماست که زندانی گوهر شده است
1 هیچ کس مشکل ما را نتوانست گشود تا به نام که طلسم دل ما بسته شده است ؟
1 ای که میپرسی ز صحبتها گریزانی چرا در بساطم وقت ضایع کردنی کم مانده است
1 از مرگ به ما نیم نفس بیش نمانده است یک گام ز سیلاب به خس بیش نمانده است
1 چون برگ خزان دیده و چون شمع سحرگاه از عمر مرا نیم نفس بیش نمانده است