1 از دست رستخیز حوادث کجا رویم ؟ ما را میان بادیه باران گرفته است
1 برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص تا پیر خرابات به راهت نگرفته است
1 یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است در هالهٔ آغوش، چو ماهت نگرفته است
1 خمیازهٔ نشاط است، روی گشادهٔ گل ورنه که از ته دل، در این جهان شکفته است ؟
1 سپهر خون به دلم میکند، نمیداند که آبروی سفال شکسته از باده است
1 هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است
1 سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
1 سیل در بنیاد تقوی از بهار افتاده است توبه را آتش به جان از لاله زار افتاده است
1 نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
1 هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت این کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است ؟