1 نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است
1 اندیشه تکلیف در اقلیم جنون نیست در کوچهٔ زنجیر عسس راه ندارد
1 چو یوسفم که به چاه افتد از کنار پدر اگر به چرخ برآیم ز آستانه خویش
1 جایی نمیروی که دل بدگمان من تا بازگشتن تو به صد جا نمیرود
1 چه سود ازین که چو یوسف عزیز خواهم شد؟ مرا که عمر به زندان گذشت و چاه تمام
1 سودای زلف، سلسله جنبان گفتگوست کوته نمیشود به شنیدن فسانهام
1 چون هر چه وقف گشت بزودی شود خراب کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش
1 دلی خالی ز غیبت در حضورم میتوان کردن نیم غمگین به سنگینی اگر مشهور شد گوشم
1 صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود ذکرش به خیر باد که تسبیح من گسیخت !
1 پیری به صد شتاب جوانی ز من گذشت پل را ندیدهام که ز سیلاب بگذرد