غافل کند از کوتهی از صائب تبریزی دیوان اشعار 481
1. غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار، بلندست
1. غافل کند از کوتهی عمر شکایت
شب در نظر مردم بیدار، بلندست
1. دل درستی اگر هست آفرینش را
همان دل است که فارغ ز خویش و پیوندست
1. کیفیت طاعت مطلب از سر هشیار
مینای تهی بی خبر از ذوق سجودست
1. این هستی باطل چو شرر محض نمودست
یک چشم زدن ره ز عدم تا به وجودست
1. گریه شمع از برای ماتم پروانه نیست
صبح نزدیک است، در فکر شب تار خودست
1. از شرم نیست بال و پر جستجو مرا
چون باز چشم بسته شکارم دل خودست
1. نشاط یکشبهٔ دهر را غنیمت دان
که میرود چو حنا این نگار دست به دست
1. خبر ز تلخی آب بقا کسی دارد
که همچو خضر گرفتار عمر جاویدست
1. عاقبت زد بر زمین چون نقش پایم بی گناه
داشتم آن را که عمری چون دعا بر روی دست
1. ترک عادت، همه گر زهر بود، دشوارست
روز آزادی طفلان به معلم بارست
1. دل بی وسوسه از گوشه نشینان مطلب
که هوس در دل مرغان قفس بسیارست
1. بر جگر سوختگانی که درین انجمنند
سینهٔ گرم مرا حق نفس بسیارست