1 نه کوهکنی هست درین عرصه، نه پرویز آوازهای از عشق و هوس بیش نمانده است
1 یک عمر میتوان سخن از زلف یار گفت در بند آن مباش که مضمون نمانده است
1 دیوانه شو که عشرت طفلانهٔ جهان در کوچهٔ سلامت زنجیر بوده است
1 یک دل گشاده از نفس گرم من نشد این باغ پر ز غنچهٔ تصویر بوده است
1 شیرازهٔ طرب خط پیمانه بوده است سیلاب عقل گریهٔ مستانه بوده است
1 امروز کردهاند جدا، خانه کفر و دین زین پیش، اگر نه کعبه صنمخانه بوده است
1 در زمان عشق ما کفرست، ورنه پیش ازین گاهگاهی رخصت بوس و کناری بوده است
1 ای غزال چین، چه پشت چشم نازک میکنی ؟ چشم ما آن چشمهای سرمه سا را دیده است
1 فلک پیر بسی مرگ جوانان دیده است این کمان، پشت سر تیر فراوان دیده است
1 خونی که مشک گشت، دلش میشود سیاه زان سفله کن حذر که به دولت رسیده است