1 عافیت میطلبی، پای خم از دست مده که بلاها همه در زیر سر هشیاری است
1 قانع از قامت یارست به خمیازهٔ خشک بخت آغوش من و طالع محراب یکی است
1 دل سودازده را راحت و آزار یکی است خانه پردود چو شد، روز و شب تار یکی است
1 قرب و بعد از طرف توست چو حق نشناسی نسبت نقطه ز اطراف به پرگار یکی است
1 ادب پیر خرابات نگهداشتنی است طبع پیران و دل نازک اطفال یکی است
1 نور ماه و انجم و خورشید پیش من یکی است آن که این آیینهها را میکند روشن یکی است
1 توان به زنده دلی شد ز مردگان ممتاز وگرنه سینه و لوح مزار هر دو یکی است
1 به نسیمی ز گلستان سفری میگردد برگ عیش من و اوراق خزان هر دو یکی است
1 بغیر دل که عزیز و نگاه داشتنی است جهان و هرچه درو هست، واگذاشتنی است
1 یک دیدن از برای ندیدن بود ضرور هر چند روی مردم دنیا ندیدنی است