در موج پریشانی از صائب تبریزی دیوان اشعار 553
1. در موج پریشانی ما فاصلهای نیست
امروز به جمعیت ما سلسلهای نیست
1. در موج پریشانی ما فاصلهای نیست
امروز به جمعیت ما سلسلهای نیست
1. بوی گل و باد سحری بر سر راهند
گر میروی از خود، به ازین قافلهای نیست
1. در بیابان جنون سلسلهپردازی نیست
روزگاری است درین دایره آوازی نیست
1. سر زلف تو نباشد سر زلف دیگر
از برای دل ما قحط پریشانی نیست !
1. که باز حرف گلوگیر توبه را سرکرد؟
که در بدیههٔ مینای می روانی نیست
1. ز خنده رویی گردون، فریب رحم مخور
که رخنههای قفس، رخنه رهایی نیست
1. مجنون به ریگ بادیه غمهای خود شمرد
یاد زمانهای که غم دل حساب داشت
1. چه ز اندیشه تجرید به خود میلرزی ؟
سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت
1. دل ز جمعیت اسباب چو برداشتنی است
آنقدر بار به دل نه که توانی برداشت
1. من به اوج لامکان بردم، وگرنه پیش ازین
عشقبازی پلهای از دار بالاتر نداشت
1. قاصدان را یکقلم نومید کردن خوب نیست
نامهٔ ما پاره کردن داشت گر خواندن نداشت
1. آن که گریان به سر خاک من آمد چون شمع
کاش در زندگی از خاک مرا بر میداشت