1 چو برگ غنچهٔ نشکفته ما گرفته دلان نشد که سر به هم آریم یک زمان در باغ
1 رخسارهٔ ترا به نقاب احتیاج نیست هر قطره عرق به نگهبان برابرست
1 نشتر از نامردمی در پردهٔ چشمم شکست از ره هر کس به مژگان خار و خس برداشتم
1 کدام آتش زبان کرد این دعا در حق من یارب که دامن هر که راسوزد، مرا آتش به جان گیرد
1 هر که مست است درین میکده هشیارترست هر که از بیخبران است خبردارترست
1 جوی شیر از جگل سنگ بریدن سهل است هر که بر پای هوس تیشه زند کوهکن است
1 آه کز کودک مزاجیهای ابنای زمان ابجد ایام طفلی را ز سر باید گرفت
1 ندیدم یک نفس راحت ز حس ظاهر و باطن چه آسایش در آن کشور که ده فرمانروا دارد؟
1 نیست پروای عدم دلزدهٔ هستی را از قفس مرغ به هر جا که رود بستان است
1 من به اوج لامکان بردم، وگرنه پیش ازین عشقبازی پلهای از دار بالاتر نداشت