1 اگر ز اهل دلی، فیص آسمان از توست که شیشه هر چه کند جمع، بهر پیمانه است
1 هر دم از ماتم برگی نتوان آه کشید چار تکبیر برین نخل خزان دیده زدیم
1 ز خال گوشهٔ ابروی یار میترسم ازین ستارهٔ دنباله دار میترسم
1 مادر خاک به فرزند نمیپردازد روی در منزل و ماوای پدر باید کرد
1 بر حواس خویش، راه آرزوها بستهایم از علاج یک جهان بیمار فارغ گشتهایم
1 درکوی مکافات، محال است که آخر یوسف به سر راه زلیخا ننشیند
1 دست بر دل نه که در بحر پر آشوب جهان شاهد عجزست هر دستی که بالا میشود
1 زمن مپرس که چون بر تو ماه و سال گذشت ؟ که روز من به شتاب شب وصال گذشت
1 به زور عقل گذشتن ز خود میسر نیست مگر بلند شود دست و تازیانهٔ عشق
1 ز آب من جگر تشنهای نشد سیراب چه سود ازین که فلک لعل آبدارم کرد؟