غم پوشش برونم از صائب تبریزی دیوان اشعار 409
1. غم پوشش برونم را گرفته است
خیال نان درونم را گرفته است
1. غم پوشش برونم را گرفته است
خیال نان درونم را گرفته است
1. ز فکر جامه ونان چون برآیم ؟
که بیرون و درونم را گرفته است
1. از دست رستخیز حوادث کجا رویم ؟
ما را میان بادیه باران گرفته است
1. برگرد به میخانه ازین توبهٔ ناقص
تا پیر خرابات به راهت نگرفته است
1. یک دلشده در دام نگاهت نگرفته است
در هالهٔ آغوش، چو ماهت نگرفته است
1. خمیازهٔ نشاط است، روی گشادهٔ گل
ورنه که از ته دل، در این جهان شکفته است ؟
1. سپهر خون به دلم میکند، نمیداند
که آبروی سفال شکسته از باده است
1. هست امید زیستن از بام چرخ افتاده را
وای بر آن کس کز اوج اعتبار افتاده است
1. سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است
گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
1. سیل در بنیاد تقوی از بهار افتاده است
توبه را آتش به جان از لاله زار افتاده است
1. نه لباس تندرستی، نه امید پختگی
میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
1. هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت
این کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است ؟