1 دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
1 گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
1 همین نه خانهٔ ما در گذار سیلاب است بنای زندگی خضر نیز بر آب است
1 در عالم فانی که بقا پا به رکاب است گر زندگی خضر بود، نقش بر آب است
1 دارد خط پاکی به کف از سادهدلیها دیوانهٔ ما را چه غم از روز حساب است ؟
1 چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سائل بی منت و بی فاصله بخشند، جواب است !
1 اگر چه موی سفیدست صبح آگاهی به چشم نرم تو بیدرد، پردهٔ خواب است
1 از مردم دنیا طمع هوش مدارید بیداری این طایفه خمیازهٔ خواب است
1 در دست دیگران بود آزاد کردنم در چارسوی دهر، دلم طفل مکتب است
1 چشم از برای روی عزیزان بود به کار یعقوب را به دیدهٔ بینا چه حاجت است ؟