1 بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من ز سنگلاخ فغان ساز میکند سیلاب
1 من آن شکسته بنایم درین خراب آباد که در خرابی من ناز میکند سیلاب
1 اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
1 آبرو در پیش ساغر ریختن دونهمتی است گردنی کج میکنی، باری می از مینا طلب
1 معیار دوستان دغل، روز حاجت است قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
1 خاکیان پاک طینت، دانهٔ یک سبحهاند هر که یک دل را نوازش کرد، عالم را نواخت
1 واسوختگی شیوهٔ ما نیست، و گرنه از یک سخن سرد، دل ناز توان سوخت
1 خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من مشت خونی میتوانستم به پای دار ریخت
1 بس که گشتم مضطرب از لطف بیاندازهاش تا به لب بردن، تمام این ساغر سرشار ریخت
1 صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود ذکرش به خیر باد که تسبیح من گسیخت !