1 تهی شود به لبم نارسیده رطل گران ز بس که ریشه دوانده است رعشه در دستم
1 ای کوه طور، گردن دعوی مکن بلند آخر دل شکسته ما جلوهگاه کیست ؟
1 در بیابان جنون از راهزن اندیشه نیست کاروان در کاروان سنگ ملامت میرود!
1 هر که پیراهن به بدنامی درید آسوده شد بر زلیخا طعن ارباب ملامت، بارنیست
1 از حریم قرب، چون سنگم به دور انداخته است چون فلاخن هر که را بر گرد سر گردیدهام
1 جام شراب، مرهم دلهای خسته است خورشید، مومیایی ماه شکسته است
1 در جام لاله و قدح گل غریب بود در دور عارض تو به مصرف رسید رنگ
1 روزی که برف سرخ ببارد ز آسمان بخت سیاه اهل هنر سبز میشود
1 گوشهای کو، که دل از فکر سفر جمع کنم پا به دامان صدف همچو گهر جمع کنم
1 حرف حق گرچه بلندست زمن چون منصور سر دارست بسامانتر ازین سر که مراست