بحر، روشنگر از صائب تبریزی دیوان اشعار 349
1. بحر، روشنگر آیینهٔ سیلاب بود
پیش رحمت چه بود گرد گناهی که مراست ؟
1. بحر، روشنگر آیینهٔ سیلاب بود
پیش رحمت چه بود گرد گناهی که مراست ؟
1. بید مجنونیم در بستانسرای روزگار
سر به پیش انداختن از شرم، بار ما بس است
1. اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست
چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
1. استادهاند بر سر پا شعلهها تمام
امشب کدام سوخته مهمان آتش است ؟
1. نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا
با رفیقان موافق، سفر دور خوش است
1. پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست
هر که برداشته بار از دگران در پیش است
1. ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است
ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است
1. به هر چه دست زنی، میتوان خمار شکست
زمین میکدهٔ ما به آب نزدیک است
1. نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است
دست خورشید به دامان سحر نزدیک است
1. کار آتش کند آبی که به تلخی بخشند
ورنه دریا به من تشنه جگر نزدیک است
1. در پایهٔ خود، هیچ کسی خرد نباشد
تا جغد بود ساکن ویرانه، بزرگ است
1. بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است
سنگ بر شیشهٔ من، شیشه زدن بر سنگ است