1 در گشاد کار خود مشکلگشایان عاجزند شانه نتواند گشودن طرهٔ شمشاد را
1 گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم بر مراد دگران سیر کند اختر ما
1 تا در کمند رشتهٔ هستی فتادهام دل خوردن است کار چو عقد گهر مرا
1 گفتیم وقت پیری، در گوشهای نشینیم شد تازیانهٔ حرص، قد خمیدهٔ ما
1 ز چشم بد، خدا آن چشم میگون را نگه دارد! که در هر گردشی مست تماشا میکند ما را
1 ز گریه ابر سیه میشود سفید آخر بس است اشک ندامت سیاهکاران را
1 بس که دارم انفعال از بیوجودیهای خویش آب گردم چون کسی از خاک بردارد مرا
1 نمیخلد به دلی نالهٔ شکایت من شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
1 هزار لطف طمع داشتم ز سادهدلی نکرد چشم تو ممنون به یک نگاه مرا
1 صد کاسه خون اگر چه کشیدم درین چمن زردی نرفت چون گل رعنا ز رو مرا