دارد خط پاکی از صائب تبریزی دیوان اشعار 325
1. دارد خط پاکی به کف از سادهدلیها
دیوانهٔ ما را چه غم از روز حساب است ؟
1. دارد خط پاکی به کف از سادهدلیها
دیوانهٔ ما را چه غم از روز حساب است ؟
1. چون کوه، بزرگان جهان آنچه به سائل
بی منت و بی فاصله بخشند، جواب است !
1. اگر چه موی سفیدست صبح آگاهی
به چشم نرم تو بیدرد، پردهٔ خواب است
1. از مردم دنیا طمع هوش مدارید
بیداری این طایفه خمیازهٔ خواب است
1. در دست دیگران بود آزاد کردنم
در چارسوی دهر، دلم طفل مکتب است
1. چشم از برای روی عزیزان بود به کار
یعقوب را به دیدهٔ بینا چه حاجت است ؟
1. از بهار نوجوانی آنچه برجا مانده است
در بساط من، همین خواب گران غفلت است
1. ذوق نظارهٔ گل در نگه پنهان است
ای مقیمان چمن، رخنهٔ دیوار کجاست ؟
1. دخل جهان سفله نگردد به خرج کم
چندان که میبرند به خاک، آرزو به جاست
1. خار خاری به دل از عمر سبکرو مانده است
مشت خار و خسی از سیل به ویرانه به جاست
1. شب که صحبت به حدیث سر زلف تو گذشت
هر که برخاست زجا، سلسله بر پا برخاست !
1. کرد تسلیم به من مسند بیتابی را
هر سپندی که درین انجمن از جا برخاست