1 به ما حرارت دوزخ چه میتواند کرد؟ اگر ز ما نستانند چشم گریان را
1 چون گنهکاری که هر ساعت ازو عضوی برند چرخ سنگیندل ز من هر دم کند یاری جدا
1 چون گل، درین حدیقه که جای قرار نیست برگ نشاط، برگ سفر میشود مرا
1 از همان راهی که آمد گل، مسافر میشود باغبان بیهوده میبندد در گلزار را
1 غافلان را گوش بر آواز طبل رحلت است هر تپیدن قاصدی باشد دل آگاه را
1 ز جسم، جان گنهکار را ملالی نیست که دلپذیر کند بیم قتل، زندان را
1 عیدست مرگ، دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را
1 شاید به جوی رفته کند آب بازگشت چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را
1 فغان که همچو قلم نیست از نگونبختی به غیر روسیهی حاصل از سجود مرا
1 عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟