1 همین است پیغام گلهای رعنا که یک کاسه کن نوبهار و خزان را
1 قامت خم برد آرام و قرار از جان من خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا
1 حرصی که داشتم به شکار پری رخان چون باز، بیش شد ز نظر دوختن مرا
1 روشن شود چراغ دل ما ز یکدیگر چون رشتههای شمع به هم زندهایم ما
1 ز ابر دست ساقی جسم خشکم لاله زاری شد که در دل هر چه دارد خاک، از باران شود پیدا
1 در گردش آورید می لعلفام را زین بیش خشک لب مپسندید جام را
1 چه قدر راه به تقلید توان پیمودن؟ رشته کوتاه بود مرغ نوآموخته را
1 میان اگر نکنی باز، اختیار از توست به حق خندهٔ گل کز جبین گره بگشا!
1 طالعی کو، که گشایم در گلزار ترا؟ مغرب بوسه کنم مشرق گفتار ترا
1 چو شد زهر عادت، مضرت نبخشد به مرگ آشنا کن به تدریج جان را