نمیخلد به دلی از صائب تبریزی دیوان اشعار 301
1. نمیخلد به دلی نالهٔ شکایت من
شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
1. نمیخلد به دلی نالهٔ شکایت من
شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
1. از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است
در درون خانهاش ماه است و بیرون آفتاب
1. بهشت بر مژه تصویر میکند مهتاب
پیاله را قدح شیر میکند مهتاب
1. فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان
پیاله گیر که شبگیر میکند مهتاب
1. ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخ
گنج خواهد خواست جای باج ازین ملک خراب
1. شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است
پوشیده است پست و بلند زمین در آب
1. از چشم نیممست تو با یک جهان شراب
ما صلح میکنیم به یک سرمه دان شراب !
1. من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم
ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب
1. به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر
مباد آب حیاتت دهد به جای شراب !
1. مجوی در سفر بیخودی مقام از من
که در محیط، کمر باز میکند سیلاب
1. بود ز وضع جهان هایهای گریهٔ من
ز سنگلاخ فغان ساز میکند سیلاب
1. من آن شکسته بنایم درین خراب آباد
که در خرابی من ناز میکند سیلاب