اهل همت را مکرر از صائب تبریزی دیوان اشعار 313
1. اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
1. اهل همت را مکرر دردسر دادن خطاست
آرزوی هر دو عالم را ازو یکجا طلب
1. آبرو در پیش ساغر ریختن دونهمتی است
گردنی کج میکنی، باری می از مینا طلب
1. معیار دوستان دغل، روز حاجت است
قرضی به رسم تجربه از دوستان طلب
1. خاکیان پاک طینت، دانهٔ یک سبحهاند
هر که یک دل را نوازش کرد، عالم را نواخت
1. واسوختگی شیوهٔ ما نیست، و گرنه
از یک سخن سرد، دل ناز توان سوخت
1. خودنمایی نیست کار خاکساران، ور نه من
مشت خونی میتوانستم به پای دار ریخت
1. بس که گشتم مضطرب از لطف بیاندازهاش
تا به لب بردن، تمام این ساغر سرشار ریخت
1. صد عقده زهد خشک به کارم فکنده بود
ذکرش به خیر باد که تسبیح من گسیخت !
1. دست بر هر چه فشاندم به رگ جان آویخت
دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت
1. گفتم از وادی غفلت قدمی بردارم
کوهم از پای گرانخواب به دامان آویخت
1. همین نه خانهٔ ما در گذار سیلاب است
بنای زندگی خضر نیز بر آب است
1. در عالم فانی که بقا پا به رکاب است
گر زندگی خضر بود، نقش بر آب است