1 نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا
1 دلت ای غنچه محال است سبکبار شود تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را
1 پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه میکشد دست حمایت شمع مغرور مرا
1 پیری و طفلمزاجی به هم آمیختهایم تا شب مرگ به آخر نرسد بازی ما
1 در دل آهن کند فریاد مظلومان اثر ناله از زندانیان افزون بود زنجیر را
1 آنقدر همرهی از طالع خود میخواهم که پر از بوسه کنم چاه زنخدان ترا!
1 سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟
1 مکن تکلیف همراهی به ما ای سیل پا در گل که دست از جان خود شستن به دریا میبرد ما را
1 همطالع بیدیم درین باغ، که باشد سر پیش فکندن، ثمر پیشرس ما
1 گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام خواهی آمد عرقآلود به آغوش مرا!