1 چنان شد عام در ایام ما ذوق گرفتاری که آزادی کند دلگیر، اطفال دبستان را
1 سینهها را خامشی گنجینهٔ گوهر کند یاد دارم از صدف این نکتهٔ سربسته را
1 صحبت غنیمت است به هم چون رسیدهایم تا کی دگر به هم رسد این تختهپارهها
1 چون حباب از یکدلان باده نابیم ما از هواداران پابرجای این آبیم ما
1 بر جرم من ببخش که آوردهام شفیع اشک ندامت و عرق انفعال را
1 مهرهٔ گل، پی بازیچهٔ اطفال خوش است دل صد پاره بود سبحهٔ صد دانهٔ ما
1 میکند باد مخالف، شور دریا را زیاد کی نصیحت میدهد تسکین، دل آزرده را
1 از بال و پر غبار تمنا فشاندهایم بر شاخ گل گران نبود آشیان ما
1 ز هم جدا نبود نوش و نیش این گلشن که وقت چیدن گل، باغبان شود پیدا
1 هر چند از بلای خدا میرمند خلق دل را به آن بلای خدا دادهایم ما