1 چو فرد آینه با کاینات یکرو باش که شد سیاه رخ کاغذ از دوروییها
1 سبک از عقل به یک رطل گران کرد مرا صحبت پیر خرابات جوان کرد مرا
1 غافل مشو که وقت شناسان نوبهار چون لاله بر زمین ننهادند جام را
1 چو تخم سوخته کز ابر تازه شد داغش ز باده شد غم و اندوه بیشتر ما را
1 کاش وقت آمدن واقف ز رفتن میشدم تا چو نی در خاک میبستم میان خویش را
1 مه نو مینماید گوشهٔ ابرو، تو هم ساقی چو گردون بر سر چنگ آر آن جام هلالی را
1 دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را
1 بریز بار تعلق که شاخههای درخت نمیشوند سبکبار تا ثمر ندهند
1 با پاکدامنان نظری هست حسن را تا آفتاب سرزده، در خانه من است
1 تا نهادم پای در وحشت سرای روزگار عمر من در فکر آزادی چو زندانی گذشت