1 نمیخلد به دلی نالهٔ شکایت من شکست شیشه من بیصداست همچو حباب
1 از رخت آیینه را خوش دولتی رو داده است در درون خانهاش ماه است و بیرون آفتاب
1 بهشت بر مژه تصویر میکند مهتاب پیاله را قدح شیر میکند مهتاب
1 فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان پیاله گیر که شبگیر میکند مهتاب
1 ایمنی جستم ز ویرانی، ندانستم که چرخ گنج خواهد خواست جای باج ازین ملک خراب
1 شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است پوشیده است پست و بلند زمین در آب
1 از چشم نیممست تو با یک جهان شراب ما صلح میکنیم به یک سرمه دان شراب !
1 من در حجاب عشقم و او در نقاب شرم ای وای اگر قدم ننهد در میان شراب
1 به احتیاط ز دست خضر پیاله بگیر مباد آب حیاتت دهد به جای شراب !
1 مجوی در سفر بیخودی مقام از من که در محیط، کمر باز میکند سیلاب