داغ می گل گل به از صائب تبریزی دیوان اشعار 421
1. داغ می گل گل به طرف دامنم افتاده است
همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است
1. داغ می گل گل به طرف دامنم افتاده است
همچو مینا میکشی بر گردنم افتاده است
1. تا گذشتی گرم چون خورشید از ویرانهام
از گرستن گل به چشم روزنم افتاده است
1. غفلت پیریم از عهد جوانی بیش است
خواب ایام بهارم به خزان افتاده است
1. بخت ما چون بید مجنون سرنگون افتاده است
همچو داغ لاله، نان ما به خون افتاده است
1. میتوان خواند از جبین خاک، احوال مرا
بس که پیش یار حرفم بر زمین افتاده است !
1. داند که روح در تن خاکی چه میکشد
هر ناز پروری که به غربت فتاده است
1. چون غنچه این بساط که بر خویش چیدهای
تا میکشی نفس، همه را باد برده است
1. تا دل از دستم شراب ارغوانی برده است
خضر را پندارم آب زندگانی برده است !
1. آن که بزم غیر را از خنده پر گل کرده است
خاطر ما را پریشانتر ز سنبل کرده است
1. این چه رخسارست، گویا چهره پرداز بهار
آب و رنگ صد چمن را صرف یک گل کرده است
1. نقش پای رفتگان هموار سازد راه را
مرگ را داغ عزیزان بر من آسان کرده است
1. مرا به بلبل تصویر رحم میآید
که در هوای تو بال و پری به هم نزده است