1 اظهار عشق را به زبان احتیاج نیست چندان که شد نگه به نگه آشنا بس است
1 استادهاند بر سر پا شعلهها تمام امشب کدام سوخته مهمان آتش است ؟
1 نیست باز آمدن از فکر و خیال تو مرا با رفیقان موافق، سفر دور خوش است
1 پیشی قافلهٔ ما به سبکباری نیست هر که برداشته بار از دگران در پیش است
1 ز خم طلوع سهیل شراب نزدیک است ز کوه سر زدن آفتاب نزدیک است
1 به هر چه دست زنی، میتوان خمار شکست زمین میکدهٔ ما به آب نزدیک است
1 نالهٔ سوخته جانان به اثر نزدیک است دست خورشید به دامان سحر نزدیک است
1 کار آتش کند آبی که به تلخی بخشند ورنه دریا به من تشنه جگر نزدیک است
1 در پایهٔ خود، هیچ کسی خرد نباشد تا جغد بود ساکن ویرانه، بزرگ است
1 بس که با سنگ ز سختی دل من یکرنگ است سنگ بر شیشهٔ من، شیشه زدن بر سنگ است