1 شبنم ز باغبان نکشد منت وصال معشوق در کنار بود پاک دیده را
1 آسمان آسوده است از بیقراریهای ما گریهٔ طفلان نمیسوزد دل گهواره را
1 چون آمدی به کوی خرابات بیطلب بر طاق نه صلاح و فرود آر شیشه را
1 شاید به جوی رفته کند آب بازگشت چون شد تهی ز باده، مبین خوار شیشه را
1 عقل میزان تفاوت در میان میآورد عشق در یک پله دارد کعبه و بتخانه را
1 شد جهان در چشم من از رفتن جانان سیاه برد با خود میهمان من چراغ خانه را
1 میل دل با طاق ابروی بتان امروز نیست کج بنا کردند از اول، قبلهٔ این خانه را
1 آسمانها در شکست من کمرها بستهاند چون نگه دارم من از نه آسیا یک دانه را
1 از خرابی چون نگه دارم دل دیوانه را؟ سیل یک مهمان ناخوانده است این ویرانه را
1 حسن و عشق پاک را شرم و حیا در کار نیست پیش مردم شمع در بر میکشد پروانه را