سزای توست چون از صائب تبریزی دیوان اشعار 241
1. سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی
که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟
1. سزای توست چون گل گریهٔ تلخ پشیمانی
که گفت ای غنچهٔ غافل، دهن پیش صبا بگشا؟
1. شکایت نامهٔ ما سنگ را در گریه میآرد
مهیای گرستن شو، دگر مکتوب ما بگشا
1. میان اگر نکنی باز، اختیار از توست
به حق خندهٔ گل کز جبین گره بگشا!
1. با نامرادی از همه کس زخم میخوریم
این وای اگر سپهر رود بر مراد ما
1. در رزمگه، برهنه چو شمشیر میرویم
در دست دشمن است سلاح نبرد ما
1. تا دور ازان لب شکرین همچو نی شدیم
ترجیع بند ناله بود، بند بند ما
1. شیوهٔ ما سخت جانان نیست اظهار ملال
لالهها بیداغ میرویند از کهسار ما
1. گریه بر حال کسان بیشتر از خود داریم
بر مراد دگران سیر کند اختر ما
1. یارب، که دعا کرد که چون قافلهٔ موج
آسایش منزل نبود در سفر ما
1. مادر از فرزند ناهموار خجلت میکشد
خاک سر بالا نیارد کرد از تقصیر ما
1. همطالع بیدیم درین باغ، که باشد
سر پیش فکندن، ثمر پیشرس ما
1. گردبادی را که میبینی درین دامان دشت
روح مجنون است میآید به استقبال ما