1 آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا
1 عشق در کار دل سرگشتهٔ ما عاجزست بحر نتواند گشودن عقدهٔ گرداب را
1 به امیدی که چون باد بهار از در درون آیی چو گل در دست خود داریم نقد زندگانی را
1 جنون دوری من بیش میشود از سنگ درین ستمکده حال فلاخن است مرا
1 به رنگ زرد قناعت کن از ریاض جهان که رنگ سرخ به خون جگر شود پیدا
1 خمارآلودهٔ یوسف به پیراهن نمیسازد ز پیش چشم من بردار این مینای خالی را
1 مکش ز دست من آن ساعد نگارین مرا که خون ز دست تو بسیار در دل است مرا
1 میداشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور شوقی که میبرد به تماشای او مرا
1 هر که پا کج میگذارد، ما دل خود میخوریم شیشهٔ ناموس عالم در بغل داریم ما
1 نسیم صبح فنا تیغ بر کف استاده است نفس چگونه بر آرد چراغ هستی ما؟