1 ازان ز داغ نهان پرده برنمیدارم که دست و دل نشود سرد، لالهکاران را
1 نسیم ناامیدی بد ورق گرداندنی دارد مکن نومید از درگاه خود امیدواران را
1 همین است پیغام گلهای رعنا که یک کاسه کن نوبهار و خزان را
1 نخلی که از ثمر نیست، جز سنگ در کنارش باد مراد داند، دمسردی خزان را
1 کار موقت به وقت است، که چون وقت رسید خوابی از بند رهانید مه کنعان را
1 امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان میدهد دست از اشارت، کار لالان را
1 گوشی نخراشد ز صدای جرس ما ما قافلهٔ ریگ روانیم جهان را
1 به ما حرارت دوزخ چه میتواند کرد؟ اگر ز ما نستانند چشم گریان را
1 مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را
1 چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟ ستاره نقطهٔ سهوست صبح روشن را