1 تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار باور نمیکنند تهیدستی مرا
1 چنان به فکر تو در خویشتن فرو رفتیم که خشک شد چو سبو دست زیر سر ما را
1 عقل میزان تفاوت در میان میآورد عشق در یک پله دارد کعبه و بتخانه را
1 این زمان بیبرگ و بارم، ورنه از جوش ثمر منت دست نوازش بود بر من سنگ را
1 پیری مرا به گوشهٔ عزلت دلیل شد بال شکسته شد به قفس راهبر مرا
1 فنای من به نسیم بهانهای بندست به خاک با سر ناخن نوشتهاند مرا
1 گر چه چون سرو تماشاگه اهل نظرم از جهان جز گره دل ثمری نیست مرا
1 با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را آه اگر میبود در خاطر تمنایی مرا
1 آسمان آسوده است از بیقراریهای ما گریهٔ طفلان نمیسوزد دل گهواره را
1 به ماه مصر ز یک پیرهن مضایقه کرد چه چشمداشت دگر از وطن بود ما را؟