1 نیرنگ چرخ، چون گل رعنا درین چمن خون دل از پیالهٔ زر میدهد مرا
1 ز دلسیاهی آب حیات میآید که تشنه سر به بیابان دهد سکندر را
1 ده در شود گشاده، شود بسته چون دری انگشت ترجمان زبان است لال را
1 کم نشد از گریهٔ مستانه، خواب غفلتم سیل نتوانست کند از جای خود این سنگ را
1 میشوند از سردمهری، دوستان از هم جدا برگها را میکند فصل خزان از هم جدا
1 شور و غوغا نبود در سفر اهل نظر نیست آواز درا، قافلهٔ شبنم را
1 جنون به بادیه پرورده چون سراب مرا سواد شهر بود آیهٔ عذاب مرا
1 مرا از قید مذهبها برون آورد عشق او که چون خورشید طالع شد، نهان گردند کوکبها
1 پردهٔ شرم است مانع در میان ما و دوست شمع را فانوس از پروانه میسازد جدا
1 ز زندگی چه به کرکس رسد جز مردار؟ چه لذت است ز عمر دراز، نادان را؟