1 از نوازش، منت روی زمین دارد به من چرخ سنگیندل زند گر بر زمین ساز مرا
1 میکشم تهمت سجادهٔ تزویر از خلق گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
1 مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا
1 چنان ز تنگی این بوستان در آزارم که صبح عید بود روی گلفروش مرا
1 گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام خواهی آمد عرقآلود به آغوش مرا!
1 شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا
1 نکرده بود تماشا هنوز قامت راست که شد خرام تو سیلاب عقل و هوش مرا
1 اگر تپیدن دل ترجمان نمیگردید که میشناخت درین تیره خاکدان غم را؟
1 عشق سازد ز هوس پاک، دل آدم را دزد چون شحنه شود، امن کند عالم را
1 کی سبکباری ز همراهان کند غافل مرا؟ بار هر کس بر زمین ماند، بود بر دل مرا