صورت حال جهان از صائب تبریزی دیوان اشعار 169
1. صورت حال جهان زنگی و من آیینهام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
1. صورت حال جهان زنگی و من آیینهام
جز کدورت نیست حاصل از دل روشن مرا
1. خون هزار بوسه به دل جوش میزند
از دیدن حنای کف پای او مرا
1. خضر آورد برون ز سیاهی گلیم خویش
ای عقل واگذار به سودای او مرا
1. میداشت کاش حوصلهٔ یک نگاه دور
شوقی که میبرد به تماشای او مرا
1. صد کاسه خون اگر چه کشیدم درین چمن
زردی نرفت چون گل رعنا ز رو مرا
1. چو گردباد به سرگشتگی برآمدهام
نمیرود دل گمره به هیچ راه مرا
1. هزار لطف طمع داشتم ز سادهدلی
نکرد چشم تو ممنون به یک نگاه مرا
1. آشنایی به کسی نیست درین خانه مرا
نظر از جمع به شمع است چو پروانه مرا
1. کو عشق تا به هم شکند هستی مرا
ظاهر کند به عالمیان پستی مرا
1. تا آتش از دلم نکشد شعله چون چنار
باور نمیکنند تهیدستی مرا
1. چون فلاخن کز وصال سنگ دستافشان شود
میدهد رطل گران از غم سبکباری مرا
1. با دل بی آرزو، بر دل گرانم یار را
آه اگر میبود در خاطر تمنایی مرا