1 غم عالم فراوان است و من یک غنچهدل دارم چسان در شیشهٔ ساعت کنم ریگ بیابان را؟
1 پرواز من به بال و پر توست، زینهار مشکن مرا که میشکنی بال خویش را
1 سیاه در دو جهان باد، روی موی سفید! که همچو صبح گرانسنگ ساخت خواب مرا
1 نیست جز پاکی دامن گنهم چون مه مصر کو عزیزی که برون آورد از بند مرا؟
1 گرفتم سهل سوز عشق را اول، ندانستم که صد دریای آتش از شراری میشود پیدا
1 یا خم می، یا سبو، یا خشت، یا پیمانه کن بیش ازین در پا میفکن خاکسار خویش را
1 چرخ را آرامگاه عافیت پنداشتم آشیان کردم تصور، خانهٔ صیاد را
1 آنچنان کز خط سواد مردمان روشن شود سرمه گویاتر کند چشم سخنگوی ترا
1 مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باد برده را
1 در رزمگه، برهنه چو شمشیر میرویم در دست دشمن است سلاح نبرد ما