1 بلبلان در راه ما بیهوده میریزند خار دیدهای از دامن گل پاکتر داریم ما
1 گران نیم به خریدار از سبکروحی به سیم قلب، چو یوسف توان خرید مرا
1 نخل ما را ثمری نیست به جز گرد ملال طعمهٔ خاک شود هر که فشاند ما را
1 بوسه را در نامه میپیچد برای دیگران آن که میدارد دریغ از عاشقان پیغام را
1 ساحلی نیست به جز دامن صحرای عدم خس و خاشاک به دریای وجود آمده را
1 ز زندگانی خود، چرخ سیر کرد مرا دم فسردهٔ این پیر، پیر کرد مرا
1 شبنم نکرد داغ دل لاله را علاج نتوان به گریه شست خط سرنوشت را
1 ز افتادگی به مسند عزت رسیده است یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟
1 هیچ کس را دل نمیسوزد به درد ما، مگر در سواد آفرینش، چشم بیماریم ما؟
1 خنده چون مینای می کم کن، که چون خالی شدی میگذارد چرخ بر طاق فراموشی ترا