همین است پیغام از صائب تبریزی دیوان اشعار 193
1. همین است پیغام گلهای رعنا
که یک کاسه کن نوبهار و خزان را
1. همین است پیغام گلهای رعنا
که یک کاسه کن نوبهار و خزان را
1. نخلی که از ثمر نیست، جز سنگ در کنارش
باد مراد داند، دمسردی خزان را
1. کار موقت به وقت است، که چون وقت رسید
خوابی از بند رهانید مه کنعان را
1. امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم
که سامان میدهد دست از اشارت، کار لالان را
1. گوشی نخراشد ز صدای جرس ما
ما قافلهٔ ریگ روانیم جهان را
1. به ما حرارت دوزخ چه میتواند کرد؟
اگر ز ما نستانند چشم گریان را
1. مرا از صافی مشرب ز خود دانند هر قومی
که هر ظرفی به رنگ خود برآرد آب روشن را
1. چه حاجت است به خال آن بیاض گردن را؟
ستاره نقطهٔ سهوست صبح روشن را
1. دلم هر لحظه از داغی به داغ دیگر آویزد
چو بیماری که گرداند ز تاب درد بالین را
1. ز افتادگی به مسند عزت رسیده است
یوسف کند چگونه فراموش چاه را؟
1. غافلان را گوش بر آواز طبل رحلت است
هر تپیدن قاصدی باشد دل آگاه را
1. دلت ای غنچه محال است سبکبار شود
تا نریزی ز بغل این زر اندوخته را