1 چنان ز تنگی این بوستان در آزارم که صبح عید بود روی گلفروش مرا
1 دیدن گل از قفس، بارست بر مرغ چمن رخنهٔ زندان کند دلگیرتر محبوس را
1 غم مردن نبود جان غم اندوخته را نیست از برق خطر مزرعهٔ سوخته را
1 روزگاری است که در دیر مغان میریزد آب بر دست سبو، گریهٔ مستانه ما
1 غنچهٔ دلگیر ما را برگ شکرخند نیست ای نسیم عافیت، شبگیر کن از کوی ما
1 خانه بر دوشتر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا
1 بر دلی ننشیند از گفتار ما هرگز غبار ماهیان بیزبان عالم آبیم ما
1 چشم ترا به سرمه کشیدن چه حاجت است؟ کوته کن این بهانهٔ دنبالهدار را!
1 تو پا به دامن منزل بکش که تا دامن هزار مرحله دارد شکستهپایی ما
1 روی تلخ دایه نتواند مرا خاموش کرد طفل بدخویم، شکر در شیر میباید مرا