بس که دیدم سردمهری از صائب تبریزی دیوان اشعار 145
1. بس که دیدم سردمهری از نسیم نوبهار
باده خون مرده شد چون لاله در ساغر مرا
1. بس که دیدم سردمهری از نسیم نوبهار
باده خون مرده شد چون لاله در ساغر مرا
1. بر خاطر موج است گران، دیدن ساحل
یارب تو نگه دار ز منزل سفرم را!
1. عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار
میکند ساز از برای محفل دیگر مرا
1. پرتو منت کند دلهای روشن را سیاه
میکشد دست حمایت شمع مغرور مرا
1. تا در کمند رشتهٔ هستی فتادهام
دل خوردن است کار چو عقد گهر مرا
1. سیل از ویرانهٔ من شرمساری میبرد
نیست جز افسوس در کف، خانهپرداز مرا
1. از نوازش، منت روی زمین دارد به من
چرخ سنگیندل زند گر بر زمین ساز مرا
1. میکشم تهمت سجادهٔ تزویر از خلق
گرچه فرسوده شد از بار سبو دوش مرا
1. مرا ز کوی خرابات، پای رفتن نیست
مگر به خانه برد محتسب به دوش مرا
1. چنان ز تنگی این بوستان در آزارم
که صبح عید بود روی گلفروش مرا
1. گر بدانی چه قدر تشنهٔ دیدار توام
خواهی آمد عرقآلود به آغوش مرا!
1. شب زلف سیه افسانهٔ خوابم شده بود
ساخت بیدار دل آن صبح بناگوش مرا