1 گر چو خورشید به خود تیغ زنم، معذورم طرفی نیست درین عالم نامرد مرا
1 وادی پیموده را از سر گرفتن مشکل است چون زلیخا، عشق میترسم جوان سازد مرا
1 میکنم در جرعهٔ اول سبکبارش ز غم چون سبو هر کس که بار دوش میسازد مرا
1 فیض صبح زندهدل بیش است از دلهای شب مرگ پیران از جوانان بیشتر سوزد مرا
1 برنمیآیم به رنگی هر زمان چون نوبهار سرو آزادم که دایم یک قبا باشد مرا
1 تا ننوشانم، نگردد در مذاقم خوشگوار در قدح چون خضر اگر آب بقا باشد مرا
1 چون ز دنیا نعمت الوان هوس باشد مرا؟ خون دل چندان نمییابم که بس باشد مرا
1 در طریقت، بار هر کس را که نگرفتم به دوش چون گشودم چشم بینش، بار بر دل شد مرا
1 قامت خم برد آرام و قرار از جان من خواب شیرین، تلخ ازین دیوار مایل شد مرا
1 نخل امید مرا جز بار دل حاصل نبود حیف ازان عمری که صرف باغبانی شد مرا