1 دریا بغل گشاده به ساحل نهاد روی دیگر کدام سیل گسسته است بند را؟
1 از حجاب عشق نتوانیم بالا کرد سر در تماشاگاه لیلی بید مجنونیم ما
1 از متاع عاریت بر خود دکانی چیدهام وام خود خواهد ز من هر دم طلبکاری جدا
1 چندان که پا ز کوی خرابات میکشم آب روان حکم قضا میبرد مرا
1 ریشهٔ نخل کهنسال از جوان افزونترست بیشتر دلبستگی باشد به دنیا پیر را
1 گر چه چون آبله بر هر کف پا بوسه زدم رهروی نیست درین راه که نشکست مرا
1 شکوه مهر خامشی میخواست گیرد از لبم ریختم در شیشه باز این بادهٔ پرزور را
1 چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟ در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟
1 ازان ز داغ نهان پرده برنمیدارم که دست و دل نشود سرد، لالهکاران را
1 شاه و گدا به دیدهٔ دریادلان یکی است پوشیده است پست و بلند زمین در آب