1 روزگاری است که با ریگ روان همسفرم میروم راه و ز منزل خبری نیست مرا
1 شیوهٔ ما سخت جانان نیست اظهار ملال لالهها بیداغ میرویند از کهسار ما
1 ازان چون موی آتش دیده یک دم نیست آرامم که آتش طلعتان دارند نبض پیچ و تابم را
1 فغان کز پوچ مغزی چون جرس در وادی امکان سرآمد عمر در فریاد بیفریادرس مارا
1 گردبادی را که میبینی درین دامان دشت روح مجنون است میآید به استقبال ما
1 بر کلاه خود حبابآسا چه میلرزی، که شد تاج شاهان، مهرهٔ بازیچهٔ تقدیرها
1 حیات جاودان بیدوستان مرگی است پابرجا به تنهایی مخور چون خضر آب زندگانی را
1 عمر شد در گوشمالم صرف، گویا روزگار میکند ساز از برای محفل دیگر مرا
1 خوش بود در قدم صافدلان جان دادن کاش در پای خم میشکند شیشهٔ ما
1 با نامرادی از همه کس زخم میخوریم این وای اگر سپهر رود بر مراد ما