1 به بوی پیرهن از دوست صلح نتوان کرد کجا فریب دهد جلوهٔ بهشت مرا؟
1 چو برگ، بر سر حاصل نمیتوان لرزید کجاست سنگ، که دل از ثمر گرفت مرا
1 میشوم گل، در گریبان خار میافتد مرا غنچه میگردم، گره در کار میافتد مرا
1 بس که دارم انفعال از بیوجودیهای خویش آب گردم چون کسی از خاک بردارد مرا
1 چندان که پا ز کوی خرابات میکشم آب روان حکم قضا میبرد مرا
1 غمگین نیم که خلق شمارند بد مرا نزدیک میکند به خدا، دست رد مرا
1 ز زندگانی خود، چرخ سیر کرد مرا دم فسردهٔ این پیر، پیر کرد مرا
1 گرفت نفس غیور اختیار از دستم مدد کنید که کافر اسیر کرد مرا!
1 خانه بر دوشتر از ابر بهاران بودم لنگر درد تو، چون کوه گران کرد مرا
1 سبک از عقل به یک رطل گران کرد مرا صحبت پیر خرابات جوان کرد مرا