1 زود گردد چهرهٔ بیشرم، پامال نگاه میرود گلشن به غارت، باغبان خفته را
1 عالم از افسردگان یک چشم خواب آلود شد کو قیامت تا برانگیزد جهان خفته را؟
1 شد ره خوابیده بیدار و همان آسودهاند برده گویا خواب مرگ این همرهان خفته را
1 بپذیر عذر بادهکشان را، که همچو موج در دست خویش نیست عنان، آب برده را
1 مشمر ز عمر خود نفس ناشمرده را دفتر مساز این ورق باد برده را
1 میکند باد مخالف، شور دریا را زیاد کی نصیحت میدهد تسکین، دل آزرده را
1 ساحلی نیست به جز دامن صحرای عدم خس و خاشاک به دریای وجود آمده را
1 گریه بسیار بود، نو به وجود آمده را خاک زندان بود از چرخ فرود آمده را
1 عیدست مرگ، دست به هستی فشانده را پروای باد نیست چراغ نشانده را
1 چند باشم زان رخ مستور، قانع با خیال ؟ در گریبان تا به کی ریزم گل ناچیده را؟