1 در دیار عشق، کس را دل نمیسوزد به کس از تب گرم است اینجا شمع بالین خسته را
1 اگر تپیدن دل ترجمان نمیگردید که میشناخت درین تیره خاکدان غم را؟
1 فروغ صحبت روشندلان غنیمت دان پیاله گیر که شبگیر میکند مهتاب
1 هرچند دیدهها را، نادیده میشماری هر جا که پاگذاری، فرش است دیدهٔ ما
1 امید من به خاموشی، یکی ده گشت تا دیدم که سامان میدهد دست از اشارت، کار لالان را
1 درین زمان که عقیم است جمله صحبتها کنارهگیر و غنیمت شمار عزلت را
1 نسیم صبح از تاراج گلزار که میآید؟ که مرغان کاسهٔ دریوزه کردند آشیانها را
1 خیرگی دارد ترا محروم، ورنه گلرخان همچو شبنم از هوا گیرند چشم پاک را
1 از غبار کاروان چون چشم برداریم ما؟ چون مه کنعان عزیزی در سفر داریم ما
1 هر سر موی تو از غفلت به راهی میرود جمع کن پیش از گذشتن کاروان خویش را