چشم بیداری از صائب تبریزی دیوان اشعار 1501
1. چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا
در میان اینقدر بیدار، چون خوابد کسی؟
1. چشم بیداری است هر کوکب درین وحشت سرا
در میان اینقدر بیدار، چون خوابد کسی؟
1. عمر با صد ساله الفت بیوفایی کرد و رفت
از که دیگر در جهان چشم وفا دارد کسی؟
1. نیست غیر از گوشهٔ دل در جهان آب و گل
گوشهٔ امنی که یک ساعت بیاساید کسی
1. در جهان آگهی خضری دچار من نشد
میروم از خود برون، شاید که پیش آید کسی
1. غم بی حاصلی خویش نخوردی یک بار
چند در فکر زمین و غم حاصل باشی؟
1. چنان گرم از بساط خاک بگذر
که شمع مردم آینده باشی
1. سوز پنهانی چو شمع آخر گریبانم گرفت
از گریبان سرزند از هر چه دامن میکشی
1. کثرت و تفرقه در عالم گفتار بود
که جهانی همه یک تن شود از خاموشی
1. سینه باغی است که گلشن شود از خاموشی
دل چراغی است که روشن شود از خاموشی
1. هر چه از دل میخورم، از روزیم کم میکنند
در حریم سینهٔ من دل نبودی کاشکی
1. آن که آخر سر به صحرا داد بی بال و پرم
روز اول این قفس را در گشودی کاشکی
1. نیست جز داغ عزیزان حاصل پایندگی
خضر، حیرانم، چه لذت میبرد از زندگی