برگ عشرت مکن از صائب تبریزی دیوان اشعار 1525
1. برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار
آنقدر نیست که پیراهن خود چاک کنی
...
1. برگ عشرت مکن ای غنچه که ایام بهار
آنقدر نیست که پیراهن خود چاک کنی
...
1. پیش از آن دم که کند خاک تو را در دل خون
می به دست آر که خون در جگر خاک کنی
...
1. زمین، سرای مصیبت بود، تو میخواهی
که مشت خاکی ازین خاکدان به سر نکنی؟
...
1. نیستی گردون، ولی بر عادت گردون تو هم
میکشی آخر چراغی را که روشن میکنی
...
1. زیر سپهر، خواب فراغت چه میکنی؟
در خانهٔ شکسته اقامت چه میکنی؟
...
1. ای عقل شیشه بار که گل بر تو سنگ بود
در کوهسار سنگ ملامت چه میکنی؟
...
1. تعمیر خانهای که بود در گذار سیل
ای خانمان خراب، برای چه میکنی؟
...
1. در سپند من سودازده آتش مزنید
که پریشان شود از نالهٔ من انجمنی
...
1. دل نبندند عزیزان جهان در وطنی
که به یوسف ندهد وقت سفر پیرهنی
...
1. خاطر از وضع مکرر زود در هم میشود
یک دو ساغر نوش کن تا عالم دیگری شوی
...
1. میخورد شهر به هم، گر تو ستمگر یک روز
سیل زنجیر جنون سر به بیابان ندهی
...
1. کمند زلف در گردن گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن میکشد آهوی صحرایی
...