ای عقیق از من از صائب تبریزی دیوان اشعار 1489
1. ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن
که درین دایره امروز تو نامی داری
...
1. ای عقیق از من لب تشنه فراموش مکن
که درین دایره امروز تو نامی داری
...
1. ای گل شوخ که مغرور بهاران شدهای
خبرت نیست که در پی چه خزانی داری
...
1. ما به امید عطای تو چنین بیکاریم
کار ما را به امید دگران نگذاری
...
1. نخل امید تو آن روز شود صاحب برگ
که سبکباری خود را به خزان نگذاری
...
1. عمر چون قافله ریگ روان در گذرست
تا بنا بر سر این ریگ روان نگذاری
...
1. رحم کن بر دل بیطاقت ما ای قاصد
ناامیدی خبری نیست که یکبار آری
...
1. این دزدها تمام شریکند با عسس
پیش فلک شکایت دونان چه میبری؟
...
1. به امید رهایی با تو حال خویش میگفتم
تو هم یک حلقه افزودی به زنجیر من ای قمری
...
1. تویی در دیدهام چون نور و محرومم ز دیدارت
نمیدانم ز نزدیکی کنم فریاد، یا دوری
...
1. ز حرف حق درین ایام باطل بوی خون آید
عروج دار دارد نشاهٔ صهبای منصوری
...
1. ریزش اشک مرا نیست محرک در کار
دامن ابر بهاران نفشرده است کسی
...
1. لب نهادم به لب یار و سپردم جان را
تا به امروز به این مرگ نمرده است کسی
...