بیگانگی ز حد از صائب تبریزی دیوان اشعار 1453
1. بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده
ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده
...
1. بیگانگی ز حد رفت، ساقی می صفاده
ما را ز خویش بستان، خود را دمی به ما ده
...
1. به یاد هر چه خوری، می همان نشاط دهد
به ذوق نشاهٔ طفلی، می دو ساله بده
...
1. نمیدهی قدح بی شمار اگر ساقی
شمار قطرهٔ باران کن و پیاله بده!
...
1. اکنون که شد سفید مرا چشم انتظار
از سرمهٔ سیاهی منزل چه فایده؟
...
1. بعد عمری چون صدف گر قطرهٔ آبی خورم
در گلوی تشنهام چون سنگ میگردد گره
...
1. از هجر و وصل نیست گشایش دل مرا
چون گوهرست قسمت من از دو سو گره
...
1. کیفیت است مطلب از عمر، نه درازی
خضر و حیات جاوید، ما و می دو ساله
...
1. هر چند برآوردهٔ آن جان جهانم
چون خانه ندارم خبر از صاحب خانه
...
1. ز استادن آب روان سبز گردد
مجو چون خضر، هستی جاودانه
...
1. به دست تهی میگشایم گرهها
ز کار سیه روزگاران چو شانه
...
1. خوشا رهنوردی که چون صبح صادق
نفس راست چون کرد، گردد روانه
...
1. گرد سفر ز خویش فشاندند همرهان
تو بیخبر هنوز میان را نبستهای
...