من بستهام از صائب تبریزی دیوان اشعار 1429
1. من بستهام لب طمع، اما نگار من
دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!
...
1. من بستهام لب طمع، اما نگار من
دارد دهان بوسه فریبی که آه ازو!
...
1. باغ و بهار چشم و دل قانع من است
صحرای سادهای که نروید گیاه ازو
...
1. خصم درونی از برون، بارست بر دل بیشتر
با دشمنان کن آشتی، با خویشتن در جنگ شو
...
1. چون شبنم روشن گهر، با خار و گل یکرنگ شو
بگذار رعنایی ز سر، بیزار از نیرنگ شو
...
1. زنهار در دار فنا، انگور خود ضایع مکن
گر باده نتوانی شدن، منصور وار آونگ شو
...
1. از جهان آب و گل بگذر سبک چون گردباد
چون ره خوابیده، بار خاطر صحرا مشو
...
1. از چراغی میتوان افروخت چندین شمع را
دولتی چون رو دهد، از دوستان غافل مشو
...
1. در کهنسالی ز مرگ ناگهان غافل مشو
برگ چون شد زرد، از باد خزان غافل مشو
...
1. مشرق خمیازه میسازد دهن را حرف پوچ
مستی بی درد سر خواهی، لب پیمانه شو
...
1. روزگار زندگانی را به غفلت مگذران
در بهاران مست و در فصل خزان دیوانه شو
...
1. سوگند میدهم به سر زلف خود ترا
کز من اگر شکسته تری یافتی بگو
...
1. نیست در پایان عمر از رعشه پیران را گزیر
بر فروغ خویش میلرزد چراغ صبحگاه
...