طلبکار تو دارد از صائب تبریزی دیوان اشعار 1405
1. طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
که پنداری زمین را میکشند از زیر پای او
...
1. طلبکار تو دارد اضطرابی در جهانگردی
که پنداری زمین را میکشند از زیر پای او
...
1. نمیدانم کجا آن شاخ گل را دیدهام صائب
که خونم را به جوش آورد رنگ آشنای او
...
1. من نیستم حریف زبانت، مگر زنم
از بوسه مهر بر لب حاضر جواب تو
...
1. هرگز نبود رسم ترا خواب صبحگاه
ما را به صد خیال فکنده است خواب تو
...
1. من آن زمان چون قلم سر ز سجده بردارم
که طی چو نامه شود روزگار فرقت تو
...
1. مکرر بر سر بالین شبنم آفتاب آمد
نشد روشن شود یک بار چشم اشکبار از تو
...
1. به قسمت راضیم ای سنگدل، دیگر چه میخواهی
خمار بیشراب از من، شراب بی خمار از تو
...
1. چه آرزوی شهادت کنم، که سوخته است
به داغ یاس، جگر گوشهٔ خلیل از تو
...
1. خاطرت از شکوهٔ ما کی پریشان میشود؟
زلف پر کرده است از حرف پریشان، گوش تو
...
1. درین راه به دل نزدیک، گمراهی نمیباشد
که جای سبزه خیزد خضر از صحرای عشق تو
...
1. خواهی حنای پا کن و خواهی نگار دست
من مشت خون خویش نمودم حلال تو
...
1. ذوق وصال میگزد از دور پشت دست
گرم است بس که صحبت من با خیال تو
...