ز آسمان کهنسال از صائب تبریزی دیوان اشعار 1393
1. ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
نمیدهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون
...
1. ز آسمان کهنسال چشم جود مدار
نمیدهد، چو سبو کهنه گشت، نم بیرون
...
1. بر لب ساغر ازان بوسهٔ سیراب زنند
که نیارد سخن از مجلس مستان بیرون
...
1. زلیخا همتی در عرصهٔ عالم نمییابد
به امید که آید یوسف از چاه وطن بیرون؟
...
1. پردهٔ عصمت ندارد تاب دست انداز شوق
رو به کنعان کرد از دست زلیخا پیرهن
...
1. از زاهدان خشک مجو پیچ و تاب عشق
ابروی بی اشارهٔ محراب را ببین
...
1. خون مرا به گردن او گر ندیدهای
در ساغر بلور، میناب را ببین
...
1. گر ندیدی شاخ گل را با خزان آمیخته
بر سر دوش من آن دست نگارین را ببین
...
1. دامن فانوس آن وسعت ندارد، ور نه من
گریهها دارم چو شمع انجمن در آستین
...
1. از سکندر صفحهٔ آیینهای بر جای ماند
تا چه خواهد ماند از مجموعهٔ ما بر زمین
...
1. آدم مسکین به یک خامی که در فردوس کرد
چاک شد چون دانهٔ گندم دل اولاد او
...
1. ما ز بوی پیرهن قانع به یاد یوسفیم
نعمت آن باشد که چشمی نیست در دنبال او
...
1. طومار درد و داغ عزیزان رفته است
این مهلتی که عمر درازست نام او
...