میرود فیض از صائب تبریزی دیوان اشعار 1345
1. میرود فیض صبوح از دست، تا دم میزنی
پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن
...
1. میرود فیض صبوح از دست، تا دم میزنی
پیش این دریای رحمت، دست را پیمانه کن
...
1. از شتاب عمر گفتم غفلت من کم شود
زین صدای آب، سنگینتر شد آخر خواب من
...
1. صبح بیداری شود گفتم مرا موی سفید
پردهٔ دیگر شد از غفلت برای خواب من
...
1. نباشم چون ز همزانویی آیینه در آتش؟
که میآید برون از سنگ و از آهن رقیب من!
...
1. یک دل نشد گشاده ز گفت و شنید من
با هیچ قفل، راست نیامد کلید من
...
1. مرگ هیهات است سازد از فراموشان مرا
من همان ذوقم که مییابند از گفتار من
...
1. به یک خمیازهٔ گل طی شد ایام بهار من
به یک شبنم نشست از جوش، خون لاله زار من
...
1. در حسرت یک مصرع پرواز بلندست
مجموعهٔ برهم زدهٔ بال و پر من
...
1. گفتم از پیری شود بند علایق سستتر
قامت خم حقلهای افزود بر زنجیر من
...
1. یک دل غمگین، جهانی را مکدر میکند
باغ را در بسته دارد غنچهٔ دلگیر من
...
1. با خرابیهای ظاهر، دلنشین افتادهام
سیل نتواند گذشت از خاک دامنگیر من
...
1. جوانی برد با خود آنچه میآمد به کار از من
خس و خاری به جا مانده است از چندین بهار از من
...