هیچ همدردی از صائب تبریزی دیوان اشعار 1297
1. هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
...
1. هیچ همدردی نمییابم سزای خویشتن
مینهم چون بید مجنون سر به پای خویشتن
...
1. این چنین زیر و زبر عالم نمیماند مدام
مینشاند چرخ هر کس را به جای خویشتن
...
1. بوسی که ز کنج لب ساقی نگرفتم
میبایدم اکنون ز لب جام گرفتن
...
1. چون دست برآرم به گرفتن، که ز غیرت
بارست به من عبرت از ایام گرفتن!
...
1. ز اخوان راضیم تا دیدم انصاف خریداران
گوارا کرد بر من چاه را، از قیمت افتادن
...
1. از دست نوازش تپش دل نشود کم
ساکن نشود زلزله از پای فشردن
...
1. خط پاکی ز سیلاب فنا دارد وجود ما
چه از ما میتوان بردن، چه با ما میتوان کردن؟
...
1. گریزد لشکر خواب گران از قطرهٔ آبی
به یک پیمانه از سر عقل را وا میتوان کردن
...
1. نمانده از شب آن زلف گر چه پاسی بیش
هنوز درد دل آغاز میتوان کردن
...
1. گرفتم این که نظر باز میتوان کردن
به بال چشم، چه پرواز میتوان کردن؟
...
1. جای شادی نیست زیر این سپهر نیلگون
خنده در هنگامهٔ ماتم نمیباید زدن
...
1. قسمت خود بین نمیگردد زلال زندگی
ای سکندر، سنگ بر آیینه میباید زدن
...