لذت نمانده از صائب تبریزی دیوان اشعار 1273
1. لذت نمانده است در آیندهٔ حیات
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
...
1. لذت نمانده است در آیندهٔ حیات
از عیشهای رفته دلی شاد میکنیم
...
1. خضر با عمر ابد پوشیده جولان میکند
ما به این ده روزه عمر اظهار هستی میکنیم
...
1. طاعت ما نیست غیر از شستن دست از جهان
گر نماز از ما نمیآید، وضویی میکنیم
...
1. آن سوخته جانم که اگر چون شرر از خلق
در سنگ گریزم، بتوان یافت به بویم
...
1. آن طفل یتیمم که شکسته است سبویم
از آب، همین گریهٔ تلخی است به جویم
...
1. وفا و مردمی از روزگار دارم چشم
ببین ز سادهدلیها چه از که میجویم
...
1. دیگران از دوری ظاهر اگر از دل روند
ما ز یاد همنشینان در مقابل میرویم
...
1. سرما در قدم دار فنا افتاده است
ما نه آنیم که بر دوش کسی بار شویم
...
1. ما نه زان بیخبرانیم که هشیار شویم
یا به بانگ جرس قافله بیدار شویم
...
1. همان از طاعت من بوی کیفیت نمیآید
اگر سجادهٔ خود در می گلفام میشویم
...
1. ما را گزیده است ز بس تلخی خمار
از ترس، بوسه بر لب میگون نمیدهیم!
...
1. سودای آب حیوان، بیم زیان ندارد
عمر سبک عنان را، صرف مدام گردان
...